آنقدر نرفتیم، که مرداب شدیم همرنگ سکوت، محو مهتاب شدیم
هر بار نشستیم و، مروت کردیم از شرم لبان تشنهات، آب شدیم!
برخبز ای علمداربار دیگر علم زن
سقای عترت من سوی حرم قدم زن
طفلان در التهابند در انتظار آبند
یا ابوفاضل یا ابوفاضل
ماه رخت به ساحل در خون نشسته عباس
این قامت بلندت در هم شکسته عباس
جدا شده دو دستت عمود کین شکستت
یا ابوفاضل یا ابوفاضل
برخیز و خیمه ها را دوباره با صفا کن
دادی تو وعده آب به وعده ات وفا کن
سکینه بی قرار است رقیه دل فکار است
.
یا ابوفاضل یا ابوفاضل
گردیده بی علمدار سپاه من برادر
بعد از خدا تو بودی پناه من برادر
بی تو شکسته پشتم داغ غم تو کشتم
یا ابوفاضل یا ابوفاضل